یک وقت ، زمانی که کسی نیست

ساخت وبلاگ

یک وقت ، زمانی که کسی نیست در واپسین پیچ در پیچ های تنهایی ات به یاد گذشته بر می گردی و چون رودی که بر سنگ بی تاب می کوبد و می رود دوباره می روی . و سنگ محکم جای جای خودش را گرفته ، بی خیال از جوشش رود . و سنگ چون گذشته بی خیال از تمام اصرار رود بر رفتن جای خودش آرام نشسته ...

 

یک روز زمانی که می روی بر می گردی و به گذشته می نگری . برمی گردی و مجبوری که برگردی! از تمام هرچه می گذرد یک وقت می گذری . ایست می دهی و شبی به گذشته گره می خوری . یک وقت ، زمانی که کسی نیست در خودت گم می شوی . گم می شوی از بیم حال در جستجوی مسیری که آمده ای می گردی ؛ آن وقت زندگی به تو لبخند می زند و تو را به ناکجا می برد .

حالا دیگر زمانه ای عوض شده . کسی رفته و کسی آمده . محله ای عوض شده . خانه ای ریخته و دیگری افراخته . به آفرینشی که نمی شناسی در گذری .

به جز طبیعت مسکوت پر صدا . در تلالو آب ، در صدای پیچیدن باد در کوه . در سکوت بی وقفه کوهستان . در خوف تنهایی اش. به جز طبیعت که آرام و بی صدا سرجایش نشسته و کارش را کرده . شکوفه زده . سبز شده . زرد شده . ریخته . و دوباره . شکوایه ای نکرده . 

اما ما به وقت زرد شدن و ریختن در شکوایه ایم . باور نداریم به روییدن . به جوانه زدن . به رشد لحظه ای پنهان . ما هول رفتنیم . مثل رود در فوران رفتن . و سنگ جای خودش خشک شده . و نشسته در مقابل رود . آب می شود اما کنار نمی کشد .

ماییم و عوض شدن زمانه ای و آمد و رفت مردمی . و باز این وبلاگ خر ما را گرفت و بی هوا کشید اینجا . به اتفاق . به صدای پرنده ای در سحر . بماند به یادگار . این هم این . این همه از عمر شبی بود که حالی کردیم؟ چنین چیزی ...

وبلاگ نویس...
ما را در سایت وبلاگ نویس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : veblagneviso بازدید : 136 تاريخ : چهارشنبه 3 ارديبهشت 1399 ساعت: 11:50