خب چه کنیم من هم مانند این همه وبلاگ نویس دیگر که دیگر نمی نویسند نمی نویسم! یعنی نمی خواستم بنویسم. نمی خواستم باشم و در چنین اوضاعی بنویسم . کدام اوضاع؟ حتی یادم نیست . راستش امروز داشتم برای یک نفر با کلی انرژی یک چیزی را توضیح می دادم و طرف رفته بود تو بحر حرفام و بعد چند دقیقه برگشت و گفت ممد آقا خودت الان می فهمی چی داری می گی!؟ و من از آن لحظه فهمیدم بعضی وقت ها کسانی با دقت به تو گوش می دهند ولی نمی فهمند چه می گویی . و این خب حق آن هاست که نفهمند حرف تو چیست .
هر آدمی برای خودش فکر می کند که عقل کل است و من هم بعضی وقت ها از این قاعده مستثنا نیستم . اما تجربه به آدم ثابت می کند که خیلی چیزها هست که تو در هر شکلی که هستی ممکن است بلد نباشی و این بلد نبودن را اگر پنهان نکنی می توانی بیشتر یاد بگیری . ولی اگر سر خودت را شیره بمالی و بگویی که انگار من فلان آدم هستم ها و لزومی ندارد حتی پیش خودم اعتراف کنم که نمی دانم فقط ندانستن هایت را پیش خودت تمدید می کنی.
هرچند رسم دیرینه نوشته های من برش های ناگهانی و تغییرات ناگهانی موضوع است اما من این عادت را دوست دارم . راستش یادم نیست چرا از این وبلاگ رفته ام . الان هم نمی خواهم بالای یک سکو بایستم و برای خودم داد بزنم از این به بعد بیشتر می نویسم و بیشتر به اینجا سر می زنم . اگر کسی چنین چیزی بگوید هنوز خودش و وبلاگش را نشناخته! هر آدمی حق دارد که یک روز خسته شود و یک روز دل بکند و گورش را گم کند و بخواهد که فراموش شود اما همان آدم ممکن است گاهی دلش پر بزند برای گذشته اش . برای روزهایی که یک روز پیش رویش بوده و حالا پشت سرش است.
اگر از حال ما بپرسید اسپیکر کامپیوترمان از بیخ خراب است و خیلی وقت است دلمان می خواهد صدایی از عمق هارد کامپیوتر بشنویم و نمی توانیم . اگر از حال ما بپرسید این نام veblagnevis را بر داشته ایم و با خودمان کلی جا برده ایم وبی آنکه وبلاگ نویس باشیم هی اکانت ساخته ایم به نام وبلاگ نویس!
امروز من با دیروز من تنها یک تفاوت دارد : من تا دیروز اعتقاد به معجزه امید در زندگی نداشتم و امروز برای امید در زندگی ام می جنگم . هرکسی هرچیزی که می خواهد باشد تنها آدم وقتی می میرد که امیدش بمیرد.
هر چند این روزها این همه تکنولوژی پیشرفت کرده و این همه چیز جدید آمده و گوشی و دوربین و فلان وفلان و شبکه های اجتماعی و کسی کارش به وبلاگ نمی خورد اما آمدم دنبال گذشته ام . دنبال دوستانم . دنبال بچه ها و دلم می خواهد باشم . باشم و حال کنم با همین کیبورد مکانیکی و ویندوز نفتی کامپیوترم . باشم و لااقل مجازاً حقیقتی را جستجو کنم...
+سرفه نویسنده از گرد و خاک اینجا:)
و سپاس بیکران از آنهایی که گاهی یادی از ما کردند.
برچسب : نویسنده : veblagneviso بازدید : 152