#عشق #سرنوشت !

ساخت وبلاگ
گم شده ام. و انگار در جستجویی بی سرانجامم . حکایت آن "به پشت سر نگا نمی کنم که برنگردم از مسیر تو "

دست های خشک من حتی دیگر نوشتن را بلد نیست . و این طبیعی ست . زندگی شامل اکثر کارهای فرّاری ست که ما تکرار می کنیم . مثل خشک شدن جوهر خودکار ، جوهر نوشتن ذهنم خشک شده و این خطی خطی کردن تنها یک امتحان برای نوشتن است . که گاهاً بی فایده و گاهی به سرانجام می رسد .
پای عکس هایم چند وقتی ست که چیزی نمی نویسم . چیزی بلد نیستم که بنویسم و این سردرگمی شدیداً در حال تکرار شدن است . تنها چشم هایم عضو ثابت و مهم زندگی ام شده اند . فقط می بینم . می بینم . همین .
بعد از این یک مرحله جالب در زندگی ام پیش خواهد آمد . سکوت . به شدت در زندگی ام نیازمند سکوت هستم . سکوت یا محک تراکنش زندگی که من در آن دست و پا نزنم . یا لااقل به این شدت دست و پا نزنم .
بعد از این فکر می کنم که برای چه و چطور باید چه کنم و بعد از آن شروع می کنم . هر چند زندگی من سربالایی ست که هی تند تر می شود و من در آن تنها به کنجی لمیده ام اما زندگی مرا مجبور خواهد کرد که واکنش نشان دهم . شاید وقت کارهایی که دوست دارم برسد و احساسی خوب در زندگی که پس از مدتی خاطره می شود .

این ها همگی تلمبار شده اند بر قلبم . بر روحم . بر ذهنم که بیان کنم اما در سکوتم دفن شده اند . و این مثل یک کوه در تمام ذهنم انباشت شده .

خسته ام . و از آن خستگی هایی که چاره ندارد و هر چقدر که هر کاری می کنی با اندکی تغئیر همانی ای که بودی . سِر شده ام و نمی دانم چه باید کنم .
بازی ، بازی خوبی ست . اما من هیچ حوصله اش را ندارم . توصیف انگیزه هایم مثل آدمی ست که با سرعت و هیجان به طرف یک بن بست می رود ... نه می تواند ترمز کند و نه می تواند چاره ای یا نجاتی بیندیشد و فقط می تواند برود .
این کشمکش ها همیشه با من است . اما امروز که من در بامدادش می نویسم ؛ تولد یک رفیق قدیمی ست که خاطرش برایم خیلی عزیز است و اصلاً به همین بهانه نوشته ام را آغاز کرده بودم . اینکه بخواهی توصیف کنی دشوار است . تو مو می بینی و من پیچش مو و از این قبیل تفاسیر .

تولدت مبارک عزیزم و امید به سلامتی و دلخوشی و عزتت که روزافزون باشد .

میان سکوت و گفتن ارتباطات اجتماعی جریان می گیرد . اینکه شما چیزی را در دل دارید که نمی گویید باعث خواهد شد آنچه هستید به نظر نرسید . و شناخته نشوید . حتی وقتی در درونتان با خودتان حرفی نمی زنید و سکوت می کنید باعث می شود که حتی خودتان را نشناسید . هر آدمی از تولد تا مرگ می توانسته هزاران هزار آدم دیگر باشد که حالا نیست . شرایط و واکنش انسان به سرعت تغئیر می کند . سرنوشت تاثیرگذار و تاثیرپذیر است .

از این سبب اگر به سرنوشت گلایه می کنیم گاهی باید به خودمان هم گلایه کنیم که چرا اینگونه ایم .
شرایطی که به ما تحمیل می شود تا هر چقدر در زندگی ما نفوذ کند باز نباید بتواند وارد درون ما شود که اینگونه "سکوت درونی" آدم ساخته می شود . و این سکوت به این سادگی ها شکستنی نیست . اگر کاری را فکر می کنید که درست است انجام دهید و اگر شرایطش را ندارید برای آن تلاش کنید .
...
و تولد با همه خصوصیت هایی که دارد گاهی یک زنگ هشدار و مثل یک گردش ساعت هم هست که سالها را به یادمان می آورد . که عمر سرمایه انسان بودن است . سرمایه اختیار و کردار نیک . گویی هر آدمی در زندگی می تواند مطمئن شود که اگر در بهشت از درختی منع شد می تواند دورش را خط بکشد یا قانع نمی شود که اصلاً چرا باید از چنین درختی دوری کرد...

وبلاگ نویس...
ما را در سایت وبلاگ نویس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : veblagneviso بازدید : 141 تاريخ : چهارشنبه 24 شهريور 1395 ساعت: 18:22