گذشته

ساخت وبلاگ

باورم نمی شود که بعد از دو سال آمده ام اینجا و دارم می نویسم . دلم برای اینجا تنگ شده بود اما هیچ به یادش نبودم . خواندن نوشته های قدیمی گه گداری حال و هوای عجیبی در من ایجاد می کرد اما امشب یکی از دوستان قدیمی برایم روی تلگرام یکی از پست هایم را فرستاد! خواندمش و سوت شدم به چندین و چند سال قبل . و کلی صحنه توی ذهنم آمد . چه دوره هایی داشتیم . و الان چقدر همه چیز بی وقفه عوض شده . حتی من . رسیدم به این وبلاگ و دیدم درست دو سال پیش در یک هم چین روزهایی مطلبی را نوشته ام و از بعد از آن دیگر هیچ خبری از من نیست . کلید انداختم و قفل را باز کردم و آمدم تو . همه چیز سر جایش بود . و عجیب اینکه کلیدم قفلم را باز کرد . آدم یک وقت هایی ممکن است رمزش را فراموش کند . اما من همیشه برایم از پسوردهایی دم دست که همیشه در ذهنم می چرخد استفاده می کنم . 

 

از حال ما اگر بپرسید سرنوشت همچنان مرا به همان شکلی که در پست پیش نوشته ام می کشاند و خودم هم باورم نمی شود که اینک بیش از دوسال می شود که مسیر زندگی ام را به سوی دیگری حرکت داده ام . برای من که همیشه آدمی بودم که برای تکلم مشکل داشته ام و هیچ وقت نمی توانستم خیلی راحت صحبت کنم الان به اصطلاح زبانم راه افتاده با کلمات بازی می کنم و به سرعت حرف می زنم . دنیایم عوض شده . مجبورم از زاویه دید خودم نگاه کنم و فکر کنم که دارم درست نگاه می کنم . مجبورم به همین منوال ادامه دهم . نوشتن یادم رفته و خیلی وقت است صبح می روم سر کار و شب مثل جنازه می خوابم . دوباره صبح بیدار می شوم و سر کار می روم و همین . تنها منبع مطالعه ام شده کانال های تلگرام و گه گداری ممکن است بروم به سینما . و همین ... می بینی که دیگر خوب حتی نمی توانم بنویسم . و البته این را هم بگویم که من مدت مدیدی کامپیوتر نداشتم . به خاطر پول . و الان مدت مدیدی است که دوربین هم ندارم . باز هم به خاطر پول . ای لعنت به این پول که خواسته و ناخواسته زندگی ات را تحت تاثیر قرار می دهد . 

منو بگو چه خوش خیالم . اینها را برای کی می نویسم . مگر کسی هست که اینجا را هنوز بخواند . راستش را بگویم که من زیاد توی شبکه های اجتماعی چرخیده ام . از اینستاگرام که این روزها فیس بوکی شده برای خودش تا توییتر و فیس بوک و ... اما هر کدام از ما به یک کدام از این ها خو می گیریم . و مثل اینکه می گن هیچ جا خونه خود آدم نمی شه . برای من هم هیچ جا وبلاگم نمی شه . حتی اگر لحظه ای که عکسی را در اینستا شیر می کنی فکر کنی ممکن است چند تا لایک بخوری یا وقتی توییت می کنی فکر کنی چند تا فیو می شوی یا اصلا ملت از ریخت آوارتارت خوششان می آید یا نه . اینجا اصلا مهم نیست چه شکلی هستی و چه می کنی و اصلا لایک و از این چیزها ندارد . حتی مهم نیست چند بار خوانده می شوی چه برسد به این که چند تا کامنت گرفته ای . آخه یه زمانی بود تو همین وبلاگ ها طرف خیلی کامنت می گرفت یعنی خیلی خفن بود . 

 

اینجا نهایت سنتی بودن است . یعنی با این سرعت که دارد می رود این فضای مجازی اینجا ته ته سنتی فضای مجازی است . مثل مغازه ای دخمه که نه سایت دارد و نه تبلیغات ... هر کسی آدرسش را در ذهن بلد است و آدم آنجا را می شتناسد گاها می آید سری می زند و می رود . 

این روزها که به شکل مرموزانه ای دارم فضای طراحی وب را دنبال می کنم و حکایت دکمه ای که برایش کت و شلوار می دوزند دقیقا حکایت ماست . خواستم بدهم یک سایت فروشگاهی برایم بسازند انقدر این طراح های سایت ادا و اصول در آوردند که پاچه را زدم بالا و یکهو دیدم اچ تی ام ال و سی اس اس را کم کم یاد گرفته ام . و خودم خنده ام می گیرد . و حسرت که ای کاش زودتر شروع می کردم . اکنون که نگاه می کنم می بینم دم علیرضای شیرازی واقعا گرم که یک هم چین سایت مشتی ای را نوشته و چقدر مسیر زندگی من یکی را تغییر داد . و می بینم یک سایت چقدر تاثیر می تواند داشته باشد . و چقدر ارتباط که مسیر زندگی آدم است را متحول می کند . 

راستی های بلاگفا ... بقیه کجاند . چرا همه انقدر یکهو کمرنگ شدیم . بعد می بینم که به خودم نگاه کنم حال بقیه را هم درک می کنم . مگر خودم کجا بوده ام ... آدم مثل جوگیرها می آید در وبلاگش پستی می گذارد من وبلاگ می نویسم پس هستم و از این به بعد می خواهم باشم و از آن به بعد می رود با باران سال بعد می آید . یادش بخیر یک زمانی با دایال آپ متصل می شدیم و من یادم هست صفحه میز کار را در حالی که به اینترنت گازوییلی گران آن موقع وصل بود نگه می داشتم و در صفحه مدیریت می نوشتم . حتی ویرایشش هم نمی کردم . اعتقادی به ویرایش نداشتم شاید . فردایش می آمدم می خواندم می دیدم چه گندی زده ام و درستش می کردم و د فرار . با دایال وصل بودم و می نوشتم بی خیال پول اینترنت . و ابدا حاضر نبودم در ورد بنویسم و کپی کنم اینجا . مطلب را تا داغ است هنوز از تنور در نیامده می گذاشتم روی میز وبلاگ ! و کی فکرشو می کرد یه روز سیم کارتت بتونه بهت یه اینترنت بده یه آلبومو تو دو دقیقه دانلود کنی . آره عزیزم . همه چی عوض شده . 

خب وقت رفتنه . باز زیاد نوشتم و بعضی ها حوصله خوندنشو نداشتن . خوشحالم که گذشته ام هست . نشسته روی این صفحه و کلی روحیه گرفتم . البته که امکانات وبلاگ برای نیازهای امروز خیلی کمه . اما بازم خوبه ...

باز شهریور و باز نوشتن و باز این وبلاگ . خودت که می دونی دلیلشو . دارم این آهنگ نامجو رو گوش می دم . کنون چه کنم با خطای دلم / گَرَم برود آشنای دلم ...

بعضی وقتا فکر می کنم چقدر عوض شدم . خیلی وقتا م احساس می کنم همون آدمم . اما به خودم می آم و می پرسم کجا رفتن باورهام...

& آهسته آهسته قدم بردارید که زندگی خیلی زود می گذرد ...

وبلاگ نویس...
ما را در سایت وبلاگ نویس دنبال می کنید

برچسب : گذشته,گذشته استمراری,گذشته کامل,گذشته کامل استمراری,گذشته افعال انگلیسی,گذشته send,گذشته ساده,گذشته teach,گذشته ها گذشته,گذشته can, نویسنده : veblagneviso بازدید : 235 تاريخ : چهارشنبه 24 شهريور 1395 ساعت: 18:22